رفیق یعنی همدم رفیق یعنی سنگ صبور
سلام به دخترگلم.خانم خانماامروز بعدازظهرمن وتوبابایی وخاله زهره وهلیاجونو عموسعید رفتیم بیرون .قسمت شدورفتیم امامزاده صالح(ع).وای چه حالی داد .خیلی خوشحال بودم که توروبردیم اونجاچون همیشه پیش اقابرای اومدنت دعامیکردم وامشب خودتو بردم برای زیارتشون.نماز خوندیم زیارت کردیم وبعدشم رفتیم شام بیرون.وای چقدرخندیدیم از دست تو وهلیا .مامانی تامن هلیا رو بغل میکردم تو عصبانی میشدی ومیخواستی بیایی بغلم .تابابایی هلیا روبغل میکرد میخواستی بری بغل بابایی.هلیا ولی خداییش خیلی تورودوست داره .میدونم که توهم خیلی دوسشداری اما شاید هنوز نمیتونی مثل هلیاجون ابراز کنی.امشب به صورت جفتتون نگاه کردم وکلی دلم براتون ضعف رفت .یاد خودم وخاله زهره افتادم که چند ساله...
نویسنده :
مامی
2:04